چرا تصمیم به نوشتن گرفتم؟
جمعه, ۱۵ مرداد ۹۵
حقیقت این است که تا سال پیش حتی تصور اینکه روزی قرار باشد بنویسم هم برایام سخت بود. چه رسد به اینکه منظم بنویسم. اما امروز حس میکنم اقلاً دیگر تصورش سخت نیست.
قبلاً هم با اسمهای مختلف در وبلاگهای رنگارنگی که با چند کلیک ایجاد میشدند - و عموماً هم به ترمهای ابتدایی دوره لیسانس بازمیگشتند - نوشته بودم.
اما "نوشته بودم" احتمالاً لغت مناسبی برای کارهای آن روزهایام نیست. اگر بخواهم دقیقتر بگویم: مطالب مختلف را کپی میکردم. (به سبک رایجِ این روزهایِ اکثر کاربران شبکههای اجتماعی) دستکم شاید 90 درصد هر پست اینگونه بود. اگر کمی این سبک از نوشتن را تجربه کرده باشید، میتوانید حدس بزنید در نهایت، سرنوشت این وبلاگها به کجا رسید؛ نام، آدرس، یوزر-نیم، پسورد و حتی سرویس ارائهدهنده وبلاگها را هم از خاطر بردم. و عملاً به زبالههای مجازی تبدیل شدند.
اینبار اما تصمیم دیگری گرفتم؛ دوباره وبلاگی ایجاد کنم و بنویسم. با اصول دیگری البته. (تصمیمی که اگرچه در ظاهر - به دلیل عادت به آن! - چندان دشوار به نظر نمیرسید ولی به گمانم چون با مدل ذهنی دیگری گرفته شده بود، در میدان عمل خیلی دشوار شد.)
آن اصولی که به آنها فکر کرده بودم اینها هستند:
- همه مطالب را با تلاش و وقت خود بنویسم و ترجیحاً کوتاه نباشند،
- مطالبی که مینویسم تاریخ انقضا نداشته باشند. لااقل تا مدتها تازه باشند یا به قول انگلیسیزبانها: Evergreen Content باشند.
همین دو اصل باعث شد نوشتن برایام رنگ و بو و طعم دیگری بگیرد. یک تجربه کاملاً متفاوت از قبل.
حالا به همه چیز حساستر شدهام. به اتفاقات دور و برم در مسیر رفتوبرگشت روزانه. به کتابهایی که میخوانم (گاهی دهها دقیقه جملات نیمصفحه از کتاب یا نوشتهای را مرور میکنم و لغاتی که نمیدانم را با مراجعه به فرهنگلغات پیدا میکنم. عادتی که قبلاً هرگز تجربهاش نکرده بودم). امروز فیلمها و موسیقیها را با دقت انتخاب میکنم. پیش خودم هم میگویم: میبینم و میشنوم به این امید که تجربهای کسب کنم. چیزی که ارزش به اشتراک گذاشتن و - مهمتر از آن- فکر کردن را داشته باشد.
این روزها کمتر عکس میگیرم. البته با دقت و توجه بیشتر.
..................................................
اشاره: اما بیشک این شور و شوق نوشتن امروزم را - که خوشبختانه کمی هم با فکر همراه شده - مدیون کسی هستم که بی منت میبخشد. آنگونه که فکر میکنی از صفات خدا، به این صفت، متفاوتتر از ما نگاه میکند. مدیون دوست و معلم عزیزم: محمدرضا شعبانعلی.
جمعه, ۱۵ مرداد ۹۵
نوشته هات رو دوست داشتم و منتظر اوج گرفتنت .