انتخاب اهمیت دادن
داشتم وبلاگ شهرزاد عزیز و گرامی را میخواندم. در یکی از نوشتهها، فیلم کوتاهی را از یونیسف منتشر کرده بودند. فیلم با جملهای به پایان میرسید که ذهنم را به شدت مشغول خود کرد:
Change starts when you choose to care
تغییر از جایی آغاز میشود که تو، اهمیت دادن {و توجه به خودت و اطرافیانت} را انتخاب میکنی.
جملهای که به نظرم از دو بخش مهم تشکیل شده است:
- تو انتخاب میکنی: نه کس دیگری. ممکن است فردی اشارهای کند ولی اینکه بخواهی واقعاً به چیزی اهمیت بدهی یا خیر بسته به انتخاب خودت دارد. طبیعتاً وقتی هم که در اینباره انتخابی نمیکنیم، عملاً سمت دیگر ماجرا را که بیتفاوتی است برگزیدهایم.
- اهمیت دادن: شاید تا پیش از این فکر میکردم یا چیزی برایم مهم است و طبیعتاً به آن اهمیت هم میدهم یا مهم نیست و توجهی به آن نخواهم کرد. حالا فکر میکنم اهمیت دادن برای اثربخشی بیشتر - در راستای اهدافمان - نیازمند انتخاب است. یعنی حتی اهمیت دادن هم انتخابشدنی است. البته که فکر میکنم وقتی به چیزی اهمیت میدهیم یعنی در ناخودآگاه خود تصمیم گرفتهایم که به آن اهمیت دهیم. با این حال تصورم بر این است که وقتی این تصمیم و انتخاب از ناخودآگاه به خودآگاه منتقل میشود اثربخشی بیشتری دارد. برای مثال تا قبل از اینکه دوستم، محمدرضا، بگویند که آشغالگردانها اتفاقاً از عزت نفس بالایی برخوردارند، اگرچه به آنها توجه داشتم ولی حالا با دقت و اهمیت بیشتری به آنها نگاه میکنم و بهشان سلام و خسته نباشید میگویم.
شاید فکر کردن به اینکه چرا برای افراد دور و برمان و یا مسائل مختلف زندگیمان اهمیت قائلایم، منجر به تخصیص بهتر و اثربخشتر انرژی و توانمان در رابطه با مسائل مهم زندگیمان شود. ممکن است گاهی اوقات برای چیزهایی اهمیت قائل شویم چون دیگران میگویند مهم است. شاید هم درست بگویند و واقعا هم برایشان مهم باشد. اما سوالی که در این مواقع میتوان پرسید این است که آن چیز برای من هم واقعاً مهم است؟ که احتمالاً منجر به رسیدن به جواب چرا مهم است خواهد شد.