تازه از یک پیادهروی کوتاه برگشتهایم و در راه برگشت به خانه دو عدد نان بربری نیز خریدهایم. هر دو نان بربری را من به دست میگیرم و به سمت خانه حرکت میکنیم. وقتی که میخواهم دنبال کلید بگردم، یکی از نان بربریها روی موکت رها میشود (طبیعتاً نیروی جاذبه مسئول این اتفاق است) و قطعاً سهم من خواهد بود نه هم اتاقی محترم که از قانون "تماس دو جسم خشک در کمتر از 5 ثانیه" اطلاع ندارد (قانونی که از کودکی در من نهادینه شده است). سفره را پهن میکنیم. هماتاقیام کنارم مینشیند و مشغول غذا خوردن میشود. نان خود را از وسط دو نیم میکند و از پشت آنها را به هم میساید تا سبوس آن برود و سپس مشغول خوردن شود.
از او میپرسم چرا اینکار را میکنی و سبوسی که اینقدر ارزش غذایی دارد و کلسترول خون را کاهش میدهد و چه و چه... را دور میاندازی؟
در حد چند ثانیه یا کمتر فکر میکند و سریع سوالام را اینگونه پاسخ میدهد: "نمیدونم. خب چون همه این کار را میکنند."
گفته میشود حدود 50 سال پیش آزمایشی به شرح زیر روی چندین میمون انجام شده است (هرچند هنوز هم در مورد اینکه آیا اساساً چنین آزمایشی انجام شده است یا خیر؟، با تردید صحبت میشود، با اینحال به نظر میرسد با کمی نگاه به دور و بر خودمان و تامل در آنها، چیزی از آموزنده بودن این داستان کم نخواهد شد):
" گروهی از دانشمندان 5 میمون را در قفسی قرار دادند که در داخل این قفس نردبانی قرار داشت و در بالای نردبان تعدادی موز.
هربار که میمونی سعی میکرد از نردبان بالا رود و موزها را بردارد، سایر میمونها با آب بسیار سرد خیس (و به نوعی شکنجه) میشدند.
این اتفاق همینطور تکرار میشد. موزها بارها روی نردبان مجدداً قرار میگرفت و هربار میمونی به بالای آن میرفت و سایر میمونها با آب سرد خیس میشدند.
بعد از مدتی هر میمونی که سعی میکرد به بالای نردبان برود، میمونهای دیگر، بدون اینکه حتی قطرهای آب سرد بر سرشان ریخته، آن را گاز گرفته و به ترتیبی مانع بالا رفتن او میشدند.
این اتفاق هم چندین دفعه تکرار شد و حالا زمانی فرا رسید که هیچ میمونی جرات بالا رفتن از نردبان را هم نداشت. (تا اینجای آزمایش 5 میمون داریم که بدون کوچکترین دخالت و شکنجه بیرونی، جرات ندارند حتی موزها را لمس کنند. اما اینجا انتهای آزمایش نیست.)
در مرحله بعد دانشمندان تصمیم جالبی گرفتند. آنها یکی از این 5 میمون را از قفس بیرون کشیده و میمون جدیدی - که تا اینجای آزمایش را ندیده بود و حتی روحاش هم از انجام این آزمایش بیخبر بود - را جایگزین آن کردند. این میمون در اولین اقدام سعی کرد از نردبان بالا رود و موزها را ازآن خود کند. هنوز پایش را بر نردبان قرار نداده بود که به یکباره با حمله و گاز گرفتن سایر میمونها روبرو شد. هر دفعه که این میمون مجدداً سعی میکرد از نردبان بالا رود باز با حمله 4 میمون دیگر (که از قدیمیها بودند) روبرو میشد. نهایتاً این میمون دیگر هیچگاه از نربان بالا نرفت حتی بدون اینکه بداند چرا این اجازه را ندارد!
آزمایش زمانی جالبتر شد که با همین شیوه بالا، 4 میمون قدیمی نیز با 4 میمون جدید جایگزین میشوند و به وضعیتی میرسیم که 5 میمون داریم و بدون کوچکترین تهدید یا شکنجهای، هیچیک از آنها به موزها دست نمیزند و جالبتر اینکه هیچکدام هم نمیدانند چرا. "
حالا شاید خودمان را قانع کنیم که اینها میمون هستند و ما انسان. اما متاسفانه مصداقهای اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و... برای آزمایش بالا در همین جامعه خودمان کم نیستند. که البته در برخی از این حوزههای مورد اشاره باید احسنت گفت به هوش آزمایشکنندگان زیرک.
به قول رابرت هاینلِین (نویسنده فقید آمریکایی): هیچگاه قدرت حماقت انسانها را دستِکم نگیرید.
...........................................
برای مطالعه بیشتر؛ خواندن دل نوشته معلم و دوست عزیزم، محمدرضا شعبانعلی، با عنوان "جاده پیچیده است و ما هنوز در مسیر مستقیم ادامه میدهیم!" را - که به نظرم دغدغه بالا را زیباتر بیان کرده است - پیشنهاد میکنم.
...........................................
قرار مهم با خودم: تصمیم گرفتم هرگاه مصداق هایی از داستان بالا را در رفتارهای خودم و یا اطرافیان مشاهده کردم، بیایم اینجا گزارش دهم.
مصداق 1- بعضی ها را دیدم موقع چت کردن از "سه تا" Emoji یا شکلک استفاده میکنن. چرا؟ نمیدانند. من هم نمیدانم. احتمالاً چون همه استفاده میکنن. چند بار استفاده کردن از قلب رو میفهمم ولی مثلاً 3 تا "پوزخند یا Smirk" را در اغلب موارد، نه!
منظورم بیشتر کسانی است که در همه حالت 3تا از هر شکلک یا هرچیز دیگر را ارسال میکنند. (3 آذر 95)
مصداق 2- ......