اعتراف میکنم سالهای سال پس از شنیدن سوال، به سرعت دنبال پاسخ میگشتم (هرچند، کمی هم، فهم و شعور داشتم و جواب را خیلی هم سریع نمیگفتم و اصطلاحاً کمی آن را مزمزه میکردم) ولی با این حال پیش خودم اینگونه میپنداشتم که هرچه سریعتر پاسخ دهم و البته با جملهبندی به نسبه زیبا، یعنی باهوشترم (!). فکر میکنم در دوران کودکی و نوجوانی محیط ام به شدت مرا به سنجیدن اغلب چیزها برحسب هوش سوق میداد.
حدوداً یک سال پیش بود که برای مصاحبه به شرکت معتبری دعوت شدم.
از نخستین سوالات فرد مصاحبهگر این بود که: "10 سال آینده خودت را در چه جایی و موقعیت شغلی تصور میکنی؟"
تقریباً بدون درنگی گفتم: احتمالاً مدیر داخلی فلان شرکت خارجی که در ایران نمایندگی دارد. البته بعدش برای اینکه از دلش درآورده باشم، به شوخی توضیح دادم که به مدیرعاملی اینجا هم میتوان فکر کرد!
امّا امروز فکر میکنم به آن سوال و البته صدها سوال مشابه دیگر، پاسخ درستی ندادم. چرا؟
چون کمی پیش خودم فکر نکردم که ممکن است سوال غلط یا نامناسب باشد. طبیعتاً هر جوابی به سوال غلط، غلط است. حالا هرچقدر هم جملهبندی قشنگ باشد و به انواع واژههای روز مجهز باشد.
آخر کمی فکر نکردم در این دنیا که هر روز و هر هفته و هر ماه، شغلی و شرکتی نابود و زاییده میشوند، چطور میتوانم موقعیت شغلی ده سال آیندهام را تصور کنم.
با این حال در گوشه ذهنم هم به این نکته توجه دارم که فهمیدن سوال درست، در برخی مواقع سختتر از فهمیدن پاسخ درست به سوالی صحیح است.
شاید امروز اگر در آن جلسه مصاحبه حاضر میشدم، میگفتم: سوال غلط است. سوال بعدی لطفاً!