روزنوشته های بهروز ایمانی‌ مهر

#نوشتن_را_دوست_دارم
روزنوشته های بهروز ایمانی‌ مهر
:: می‌نویسم نه از آن رو که حرفی برای گفتن دارم؛ بلکه به این خاطر:
"که بیشتر فکر کنم".
"که بهتر و درست‌تر و دقیق‌تر فکر کنم".
" که بیشتر کتاب بخوانم".
" که دایره ندانستنی‌ها و نفهمیدنی‌هایم روز به روز وسیع‌تر شود".
"که ...".

آخرین نوشته‌ها

آخرین نظرات

پیوندها | * دوستان متممی‌ام

چند سالی از دوران کودکی ام در خانه ای گذشت که پر بود از موش های چست و چابک (!).
البته اونقدرها هم زیاد نبود. ولی خب فکر می کنم یافتن یک یا دو موش در ماه هم برای یک خانه مسکونی زیاد محسوب می شود. به عبارتی تواتر رفت و آمدشان به منزل ما زیاد بود.

به طور معمول، وظیفه به دام انداختن موش ها به عهده من، مادرم و خواهرم بود. خواهرم البته از بار این مسئولیت شانه خالی کرده و ترس را بهانه می کرد! پدرم هم گهگاهی کمک می کرد.
اغلب اوقات تا هفته پایانی ماه، که مادر سری به پارچه های خریده شده در طول ماه نمی زد، خطر و وجود موش ها را حس نمی کردیم. ولی وقتی ایشان با ناراحتی پارچه های سوراخ شده را به ما نشان می دادند، می‌فهمیدیم که باید دست به کار شویم.
البته که برای گرفتار کردن موش ها ابزار خاصی نداشتیم. دو عدد جارو و یک پارچه ضخیم برای انجام عملیات اخفاء و امحاء موش ها کافی به نظر می رسید.

حس خوبی داشت وقتی موش ها را جمع می کردیم و در فاصله دور از خانه رهایشان می کردیم. البته مرده شان را (متاسفانه آن موقع مثل امروز چندان حمایت از حقوق حیوانات همه گیر نشده بود). بعضی اوقات هم با تله موش آنها را به دام می انداختیم (که این گزینه، به شدت مورد علاقه من هم بود). آپشن مرگ موش هم معمولاً خیلی کمتر مطرح بود (یادم هم نیست چرا از چنین گزینه مناسبی کم استفاده می کردیم!).

گذشت و گذشت و به امروز رسیدم.

از اول سال تا به امروز، نوتیفیکیشن اس ام اس هایم را قطع کرده ام (به عنوان آخرین اپلیکیشن از میان انواع اپ های مزاحم). با این حال معمولاً آخر هر شب یا دو شب نگاهی به باکس اس ام اس می اندازم تا احیاناً پیام مهمی را از دست نداده باشم.

این ها را گفتم که بگم: وقتی با انبوه اس ام اس های تبلیغاتی روبرو می شوم و از این خوشحالم که هیچکدام نتوانستند در طول روز حواسم را پرت خودشان کنند و بعدش همه را انتخاب کرده و به یکباره حذف می کنم، دقیقاً همان حس رضایت و لذتی را تجربه می کنم که دوران کودکی به هنگام نظاره موش های به دام افتاده در تله موش و سپس پرت کردنشان به آغوش طبیعت تجربه می کردم.

يكشنبه, ۲۸ آذر ۹۵

دیدگاه‌ها  (۲)

۲۹ آذر ۹۵ ، ۰۹:۱۷ علیرضا داداشی
سلام.
نوع نگاه و نوشتار تون برام جالب بود.
امیدوارم نظرات اینجا رو اقلا بخونید.
من نمی دونم چرا ، ولی ترجیحم اینه که پیامک دریافت کنم و همون لحظه خوندنش، کمتر برام زحمت داره تا اینکه بذارم برای بعد.
البته امتحان نکرده ام. شاید هم بیخود جدی گرفته ام.
فعلا یه نصفه روز امتحان می کنم، شاید بعدا بیشترش کردم. خدا به داد برسه.
ممنون.
پاسخ:
سلام آقای داداشی عزیز.
ممنون که اینجا کامنت گذاشتید. نظرات اینجا رو قطعاً میخونم چون وظیفه خودم می دونم و از اون مهم تر باعث میشه دیدگاه ام نسبت به یک مسئله -با سوالی یا یادآوری نکته ای  -اصلاح بشه.
در مورد مسئله پیامک ها هم خودم همین حس رو داشتم ولی بعد از یه مدت دیگه دوستان و آشنایان می دونستن اگر کار مهمی داشتن تماس بگیرن (البته خودم هم بهشون همین رو متذکر می شدم). خلاصه فکر نمی کنم اگر با چند ده ساعت تاخیر هم پیامکی رو بخونیم و جواب بدیم اتفاق خاصی بیفته.

ارادتمند شما
۲۹ آذر ۹۵ ، ۰۶:۲۵ سیدمهدی حسینی
سلام. مطلب خوبی بود. بعد از شنیدن فایلهای مدیریت توجه آقای شعبانعلی تمام نوتیفیکیشنهای موبایل رو قطع کرده بودم بجز پیامک. فکر نمیکنم با قطع کردن اون هم چیز خاصی رو از دست بدیم، امتحان میکنم، ممنون
پاسخ:
سلام آقای حسینی گرامی.
من هم دقیقاً همون موقع ابتدا نوتیفیکیشن نرم افزارهای پیام رسان رو قطع کردم و بعد از حدود یک ماه هم همشون رو حذف کردم. منتها اپ پیامک رو نتونستم حذف کنم :)
الان هم بخشی از آرامشِ نصفه و نیمه ای که دارم رو مدیون همون تصمیم و در واقع فایل صوتی مدیریت توجه معلم مون هستم.
ِ
ممنون که قابل دونستین و اینجا کامنت گذاشتین

ارسال دیدگاه

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">