روزنوشته های بهروز ایمانی‌ مهر

#نوشتن_را_دوست_دارم
روزنوشته های بهروز ایمانی‌ مهر
:: می‌نویسم نه از آن رو که حرفی برای گفتن دارم؛ بلکه به این خاطر:
"که بیشتر فکر کنم".
"که بهتر و درست‌تر و دقیق‌تر فکر کنم".
" که بیشتر کتاب بخوانم".
" که دایره ندانستنی‌ها و نفهمیدنی‌هایم روز به روز وسیع‌تر شود".
"که ...".

آخرین نوشته‌ها

آخرین نظرات

پیوندها | * دوستان متممی‌ام

۲۲ مطلب در دی ۱۳۹۵ ثبت شده است

   اعتراف می‌کنم سال‌های سال پس از شنیدن سوال، به سرعت دنبال پاسخ می‌گشتم (هرچند، کمی هم، فهم و شعور داشتم و جواب را خیلی هم سریع نمی‌گفتم و اصطلاحاً کمی آن را مزمزه می‌کردم) ولی با این حال پیش خودم اینگونه می‌پنداشتم که هرچه سریع‌تر پاسخ دهم و البته با جمله‌بندی به نسبه زیبا، یعنی باهوش‌ترم (!). فکر می‌کنم در دوران کودکی و نوجوانی محیط ام به شدت مرا به سنجیدن اغلب چیزها برحسب هوش سوق می‌داد.

حدوداً یک سال پیش بود که برای مصاحبه به شرکت معتبری دعوت شدم. 
از نخستین سوالات فرد مصاحبه‌گر این بود که: "10 سال آینده خودت را در چه جایی و موقعیت شغلی تصور می‌کنی؟"
تقریباً بدون درنگی گفتم: احتمالاً مدیر داخلی فلان شرکت خارجی که در ایران نمایندگی دارد. البته بعدش برای اینکه از دلش درآورده باشم، به شوخی توضیح دادم که به مدیرعاملی اینجا هم می‌توان فکر کرد!

امّا امروز فکر می‌کنم به آن سوال و البته صدها سوال مشابه دیگر، پاسخ درستی ندادم. چرا؟ 
چون کمی پیش خودم فکر نکردم که ممکن است سوال غلط یا نامناسب باشد. طبیعتاً هر جوابی به سوال غلط، غلط است. حالا هرچقدر هم جمله‌بندی قشنگ باشد و به انواع واژه‌های روز مجهز باشد. 

آخر کمی فکر نکردم در این دنیا که هر روز و هر هفته و هر ماه، شغلی و شرکتی نابود و زاییده می‌شوند، چطور می‌توانم موقعیت شغلی ده سال آینده‌ام را تصور کنم.

با این حال در گوشه ذهنم هم به این نکته توجه دارم که فهمیدن سوال درست، در برخی مواقع سخت‌تر از فهمیدن پاسخ درست به سوالی صحیح است.

شاید امروز اگر در آن جلسه مصاحبه حاضر می‌شدم، می‌گفتم: سوال غلط است. سوال بعدی لطفاً!

يكشنبه, ۵ دی ۹۵ ۱ نظر

   به منظور شروع تمرین سخت عدم همراهی با مردم (یا جوگیر نشدن یا هر چیز دیگری در همین مایه‌ها) ترجیح دادم حالا و پس از گذشت چند روز از [تنها] شبی که خاص حافظ‌خوانی اغلب ایرانیان است (!) شعری را که در آن شب خواندم، اینجا قرار دهم. البته که می‌توانستم امروز هم این کار را نکنم ولی خب دلم نیامد این غزل زیبای حافظ را در اینجا نداشته باشم.
کیفیت پایین عکس‌ها را که با دوربین گوشی ارزان‌قیمت‌ام گرفته شده است، ببخشید.

ای غایب از نظر به خدا می‌سپارمت .............. جانم بسوختی و به دل دوست دارمت
تا دامن کفن نکشم زیر پای خاک ...................... باور مکن که دست ز دامن بدارمت
محراب ابرویت بنما تا سحرگهی ......................... دست دعا برآرم و در گردن آرمت
گر بایدم شدن سوی هاروت بابلی ................... صد گونه جادویی بکنم تا بیارمت
خواهم که پیش میرمت ای بی‌وفا طبیب .............. بیمار بازپرس که در انتظارمت
صد جوی آب بسته‌ام از دیده بر کنار ................ بر بوی تخم مهر که در دل بکارمت
خونم بریخت وز غم عشقم خلاص داد .................... منت پذیر غمزه خنجر گذارمت
می‌گریم و مرادم از این سیل اشکبار ................ تخم محبت است که در دل بکارمت
بارم ده از کرم سوی خود تا به سوز دل ............... در پای دم به دم گهر از دیده بارمت
حافظ شراب و شاهد و رندی نه وضع توست ...... فی الجمله می‌کنی و فرو می‌گذارمت

غزل 91 - دیوان حافظ

جمعه, ۳ دی ۹۵ ۱ نظر

   هفته گذشته فرصتی دست داد تا به مازندران و شهرستان قائمشهر (محل تولّدم) سری بزنم و با خانواده و دوستان، دیداری تازه کنم.

در همان روزها، دوست کتابخوان‌ام را دیدم. او قبلاً - در دوران نوجوانی - خیلی هم می‌نوشت و در چند مجله معتبر، نظیر چلچراغ و سروش هم مطلب چاپ کرده بود. امّا حالا پس از 6 سال تصمیم گرفته مجدداً در کنکور تجربی شرکت کند تا به قول خودش این بار پزشکی قبول شود و اگر آن نشد، دندانپزشکی.
جمعه، وقتی مرا به خانه شان دعوت کرد و به اتاق او رفتم، در کمال تعجب دیدم خبری از آن همه کتاب‌های غیر درسی که معمولاً در قفسه جلوی تخت اش قرار داشت نبود. علّت را از او جویا شدم.
حرف جالبی زد. گفت الان که می‌بینی، دارم برای کنکور می‌خوانم و از طرفی اندک وقت آزادم هم را در تلگرام  و ... می‌گذرانم.
آن کتاب‌ها را جمع کردم و در زیر تخت‌ام قرار دادم تا به خاطر داشته باشم، این روزها به آدمی تبدیل شده ام که وقتش را صرف تلگرام و اینستاگرام می‌کند و دیگر توهم کتابخوانی و روشنفکری نداشته باشم. شاید اینگونه به خودم بیایم و دوباره عادت کتابخوانی و نوشتن را از سر بگیرم.

....................

اشاره: گفتم حرف معلم عزیزم را هم اینجا قرار دهم تا اول از همه تلنگری به خودم باشد.
که سخت‌تر از دوستم گرفتار چنین توهمی بودم و هستم.


منبع عکس نوشته: پیام اختصاصی متمم

پنجشنبه, ۲ دی ۹۵ ۲ نظر

عکس از Jefri Tarigan از خبرگزاری AP

عکاس: Jefri Tarigan از خبرگزاری Associated Press

این حیوان همانطور که احتمالاً می دانید، مورچه‌خوار یا Pangolin هست. پستانداری که متاسفانه خطر انقراض به شدت آن را تهدید می‌کند (هم‌اکنون بیشتر گونه‌های این حیوان در جنوب شرق آسیا و جنوب آفریقا زندگی می کنند).

شاید خیلی‌ها با دیدن این عکس یاد کارتون مورچه و مورچه‌خوار هم افتاده باشند. عکس آن را هم اینجا می‌گذارم تا با مرور آن یاد دوران زیبا و پاک کودکی زنده بماند.

...........................

توضیح: برای دیدن عکس‌ها در ابعاد بزرگتر، می‌توانید بر روی عنوان نوشته کلیک کنید.

چهارشنبه, ۱ دی ۹۵ ۱ نظر